چطور Glenn Gainor فیلم ساز با یک فیلم کوتاه وارد سینمای حرفه ای هالیوود شد؟

ورود به سینمای حرفه ای هالیوود

ورود به سینمای حرفه ای هالیوود به زمانی برمی گردد که بچه که بودم و به خودم گفتم یک روزی قرار است بشوم مدیر یکی از شعبه های یک استودیوی انیمیشن سازی. اما وقتی داشتم بزرگ می شدم با خودم می گفتم دوست دارم داستان بسازم. حالا یک جورهایی آرزویم برآورده شده و امروز یک فیلم ساز شدم.
اسم من گلن گینور است و مدیر اسکرین جمز، یکی از شعب سونی پیکچرز هستم.کار من، آماده سازی شرایط برای ساخت فیلم است. فیلم نامه که به دستم می رسد، اول آن را می خوانم و لذت می برم. بعد باید بشینم و فکر کنم که چطور می شود آن را به یک فیلم تبدیل کرد. کجا باید فیلم را ساخت. برای ساخت این فیلم باید چه افرادی را داخل تیم داشته باشیم و با چه کسی همکاری کنیم.

در ویدیوی زیر Glenn Gainor فیلم ساز ازاینکه چطور با ساخت یک فیلم کوتاه وارد سینمای حرفه ای و هالیوود شد می گوید:

ما از طرف استودیو سونی کار می کنیم و اینجا حدود 43 استودیوی مختلف است و ما تهیه کنندگان سوم به حساب می آییم.صد سال است که اینجا داستان های فوق العاده ای ساخته ایم.
اگر بخواهم الهام بگیرم ، نیازی نیست جای خیلی دوری بروم
. اینجا قسمت محوطه باز صحنه است و اینجا جادوی فیلم رخ می دهد.
هر سالن کاربرد متفاوتی دارد.مثلا سالن 30 یکی از بلندترین صحنه های دنیاست. زمانی به آن صحنه نیاز داشتیم چون درحال ساخت فیلمی به نام راهب بودیم، و کار یک فیلم دیگر به نام لژیون را تمام کرده بودیم ،لژیون باید دوباره فیلمبرداری می شد و صحنه درجایی مثل کوهستان اتفاق می افتاد.برای راهب هم کوهستان لازم داشتیم. برای همین فکری به ذهنم رسید. گفتم، یک کوهستان می سازیم و برای هردو فیلم استفاده می کنیم.بنابراین به سالن 30 رسیدیم.عملاً یک کوهستان ساختیم و آنجا فیلمبرداری کردیم. عالی بود

تقریبا یک دهه است که برای اسکرین جمز کار می کنم.فیلم های زیادی ساخته ایم. اما من چطور فیلم ساز شدم؟
من در جنوب شرقی ماساچوست بزرگ شدم.در شهر کوچکی به نام سامرست زندگی می کردم.بچگی ام کاملا معمولی بود.از داستان گفتن و سرگرم کردن مردم لذت می بردم.والدینم نسبتا سنتی و محتاط بودند. مادرم همیشه می گفت، ببین تو باید کاری انجام بدهی که از آن لذت می بری. من مجبورت نمی کنم کار را بکنی. اگر می خواهی وارد صنعت فیلمسازی بشوی، من نمیتوانم کمکت کنم. چیزی درباره این صنعت نمی دانم.
وقتی با پدرم درباره این موضوع حرف زدم برگشت گفت: خودت را چی فرض کردی؟ استیون اسپیلبرگ؟ فکر هالیوود برایش زیادی غریب بود. به نظرمان یک جای جادویی در لس آنجلس بود، که فقط هم در لس آنجلس بود.

اما این چیزها باعث دلسردی من نشدند. چیزی که من را مشتاق نگه می داشت این بود که داستان گویی را دوست داشتم. والدینم ازهم جدا شده بودند، برای همین به لس آنجلس رفتیم. پدر و مادربزرگم به لس آنجلس رفته بودند.عمویم به لس آنجلس رفته بود. بنابراین بعید نبود که مادرم می گفت: خب بهتر است جمع کنیم برویم به غرب کشور.
اول من وارد برنامه روزنامه نگاری در نورث ریج دانشگاه کالیفرنیا شدم و به زودی فهمیدم که از طریق روزنامه نگاری نمی شود داستان ساخت. برای همین ریسک کردم و همینطوری رفتم و وارد آموزشگاه فیلم و تاریخچه هنر شدم. وقتی درس فیلم سازی می خوانیم، به نظرم خیلی مهم است که تاریخ 100 سال پیش این صنعت را هم بدانید. باید بدانید فیلم سازان خیلی قدری بوده اند که قبل از ما مشغول به کار بوده اند. از آنها الهام می گیرم.18.f1cb27a519bdb5b6ed34049a5b86e31718.f1cb27a519bdb5b6ed34049a5b86e317download

آخرین فیلمی که در پوشش نورث ریج دانشگاه کالیفرنیا ساختم، یک فیلم کوتاه 30 دقیقه ای به نام رایلی سردستی بود. نمی دانستم چطور باید فیلم بسازم. اما مصمم بودم چطور فیلم ساختن را یاد بگیرم. برای همین در کلی جلسه شرکت کردم. زمانی که همه چیز را کنارهم قرار دادم.
بالاخره روی صحنه رفتم. صحنه در فرودگام ون نویز بود و به اطرافم نگاهی کردم و گفتم اینجا دیگه چه خبره؟ گفت: این کامیون وسایل صحنه هست. تعجب کرده بودم و گفتم، وای چقدر بزرگه !! اون یکی چیه؟ و در جوابم گفت : کامیون وسایل دوربین. پرسیدم: یعنی دوربین داخلش هست؟ گفت، بله هست. عالی بود.اینطوری اولین فیلمی که امکانات صحنه اش کاملا دست خودم بود را ساختم. این موفقیت خیلی بزرگی برایم بود.
برای به پایان رساندنش سرمایه کافی نداشتم. برای همین من و کارگردان به فستیوال فیلم سان دنس رفتیم و به چندتا مهمانی هم سر زدیم. آنجا با تام رابینز آشنا شدم و به او گفتم که می خواهم فیلمی بسازم و خیلی صادقانه رفتار کرد.
همینطوری گفت: بیا شماره منو داشته باش.هروقت برگشتی لس آنجلس تماس بگیر. همین کار را کردم و او کمک کرد داستانم را بیان کنم.
اینطوری استقلال کارم را تا حدودی از دست دادم اما اولین فیلم همینطوری از آب در می آید. برایم مهم نبود چون هنوز داشتم یاد می گرفتم. وقتی اولین فیلم کوتاهم را ساختم، یک بازاریاب صنعت فیلم پیدا کردم و او فیلم را به چند نفری نشان داد. یادم هست فیلم را به یک کارگردان نشان داد و او گفت: ببین، فیلمت واقعا عالی است. به نظرت می توانی برای یکی از مشتری های دیگرم فیلم کوتاهی بسازی؟ و من با خوشحالی گفتم، بله حتما.

برای همین رفتیم و یک فیلم کوتاه ساختیم و از آنجا خیلی سریع توانستم به یک تولیدکننده و فیلم ساز مستقل تبدیل بشوم. یکی از اولین فیلم هایی که باعث شد شناخته بشوم، فیلم هپی تگزاس بود. در آن زمان این فیلم پرفروش ترین فیلم سان دنس شد، و بعد از آن یک بار ویلیام اچ. میسی که قصد داشت با یک نفر دیگر فیلم بسازد از من اسم برد و گفت به نظرت گلن از کار تهیه کنندگی این فیلم برمی آید؟ او هم گفت، بله من از گلن خیلی راضی هستم. کارش درست است.
صنعت فیلم سازی همین است.
برای یک نفر فیلمی می سازید،تجربه خوبی از همکاری به دست می آورید و او شما را به یک نفر دیگر معرفی می کند. برای من فیلم هپی تگزاس فیلمی بود که باعث شد من به مرحله بعدی پیشرفت کنم.
اولین فیلم استودیویی که ساختم اسمش شیطان بیگالو: ژیگول اروپایی بود. همینجا کارهای تهیه کنندگی را انجام دادیم و چند سال بعد رئیس کلمبیا پیکچرز گفت: چطور است فیلم نامه «فضای خالی» را هم بخوانید؟ به نظرم برای اسکرین جمز مناسب باشد. بنابراین من هم فیلم نامه را خواندم و قرار شد در نیومکزیکو ساخته شود.
اصولا قرار بود همه چیز در یک متل اتفاق بیفتد.
با رئیس استودیو، کلینت کالپپر ملاقات کردم و به او گفتم چطور است این فیلم را  بسازیم؟ او گفت نمی توانیم هزینه فضای باز پشت صحنه را بپردازیم.
من هم گفتم که نگران نباشد چون صاحب ملک را می شناختم
.متقاعدش کردم که می توانیم انجامش بدهیم. و رفتیم انجامش دادیم. قرار شد پمپ بنزین این سمت باشد و بعد یک جاده طولانی داشته باشیم و این طرف، در مرکز صحنه یک درخت بلوط عظیم داریم و اینطرف که می آیید، به یک متل 15 اتاقه می رسید.
در حقیقت دنیای خودمان را ساختیم. نکته جذاب صحنه ها همین است.هرچه را که تصور کنید، می توانید همان را بسازید.
فیلم فضای خالی را فیلمبرداری کردیم.به نظرم موفقیت آمیز بود و یادم هست که در فضای باز پشت صحنه بودم و فیلم نامه می خواندم، کلینت به سمت من آمد؛ همان کلینت که رئیس اسکرین جمز است – و گفت داری چه کار می کنی؟
گفتم که خب دارم فیلم نامه می خوانم و کلینت پرسید: چرا؟ من گفتم: کلمبیا پیکچرز قصد دارد یک فیلم بسازد و از من خواست نگاهی به آن بیندازم. کلینت گفت: نه، نه، نه . می خواهم برای خودم کار کنی. چند روز بعد برگشت و گفت کارهای تولید فیلم و کلا فیلم سازی را باید خودت برای من انجام بدهی.

در ابتدای کار فیلم سازی ام همه فیلم ها مستقل بودند و من با صحنه های استودیویی کار می کردم و به دروازه های استودیوها نگاه می کردم، درست مثل همین هایی که پشت سرم هستند. با خودم می گفتم خدایا کی می شود که بتوانم برای اینطور افراد فیلم بسازم؟
می دانید، امروز البته کار ما فیلم ساختن است و من هم فیلم می سازم. اما به نظرم نکته جالب صنعت فیلم سازی این است که من یک بچه ماساچوستی بودم و توانستم فیلم های خوبی بسازم و هیچوقت تسلیم نشدم. برای مردم داستان هایی تعریف کردم که همه آنها را می شناسند و به یاد دارند. هیچ وقت نمی توانیم مطمئن شویم عاقبت ما در این صنعت فیلم سازی به کجا می رسد.
اما می دانیم که اگر به هدفی برسیم، در حق خودمان و ذهن و روحمان لطف بزرگی کرده ایم. به نظرم این واقعا خارق العاده است.

نظرتان را در مورد این مطلب بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *