ساختار سه پرده ای در فیلم نامه نویسی را چطور انجام دهیم؟

ساختار سه پرده ای در فیلم نامه نویسی را چطور انجام دهیم؟

ساختار سه پرده ای در فیلم نامه نویسی موضوع مهمی است که در آموزش فیلم نامه نویسی هم به آن اشاره کردیم. در فیلم نامه های هالیوود به وفور از این ساختار استفاده می شود.
در این فیلم، هالک با چیزی که به آن افسانه ساختار سه پرده ای می گوید مخالفت می کند. هالک نویسنده سینمایی طی سالیان طولانی، مقاله های خوبی درباره فیلم ها نوشته و می گوید فکر می کنم اختلاف نظر درباره اینکه یک پرده واقعا چیست و در روایت داستان چه نقشی دارد، باعث شده چنین نظری بدهد. برخی به اشتباه تصور می کنند هر پرده فیلم نامه، به زمان وقوع صحنه در سیر روایت داستان مربوط می شود.

در ویدیوی زیر می بینید که ساختار سه پرده ای در فیلم نامه نویسی را چطور می توانید انجام دهید:


هالک به این نکته در ساختار سه پرده ای در فیلم نامه نویسی اشاره کرده که اکثر افراد بیشتر از اینکه تأثیر پرده را درنظر بگیرند، به زمان وقوع آن توجه می کنند.
به نظر هالک، بعضی از روزنامه نگاران و دانشجویان فیلمسازی یا نویسندگان حتی اصول پرده را نمی دانند و فقط می دانند چه موقعی در داستان اتفاق می افتد و ایده سه پرده ای بودن داستان، در حقیقت بی معنی است.
ساختاربندی روایت داستان ، در حقیقت نوعی نظریه است و مردم همیشه آن را اشتباه می گیرند. اینجا منظور ما از تئوری، یک تئوری علمی مثل تئوری تکامل نیست.

حتی مثل تئوری های عامیانه نیست که بتوانیم آن را یک فرض کلی درنظر بگیریم.
بلکه تئوری آنالیزی نوعی حرکت آموزشی است که برای چارچوب بندی یک کار، یک هنرمند یا یک جنبش، از نظر اطلاعات و سابقه، معنی، تفسیر، ابعاد جامعه شناختی، روان شناختی و مانند آن مطرح می شود.

تئوری فیلم با نقد و تاریخچه فیلم تفاوت دارد. البته در بعضی ابعاد همپوشانی هم دارند. مثلاً در فیلم هایی مثل شمال تا شمال غربی اثر هیچکاک از تئوری های فیلم فمینیستی یا تئوری تحلیلی – روان شناختی استفاده شده. این طوری اگر بخواهید تئوری نویسنده را هم برای همان فیلم درنظر بگیرید، نگاه متفاوتی نسبت به اثر ایجاد می شود. البته تفاوت خیلی شدید نیست. یک تئوری با استفاده از قسمت های قبلی کار، یک مسیر فکری ایجاد می کند.
بنابراین وقتی درباره تئوری صادق برای ساختار سه پرده ای صحبت می کنیم، موافقم که موقع شروع کار چندان به درد نویسنده ها نمی خورد و فرقی نمی کند نویسنده بخواهد داستان کوتاه بنویسد، یا رمان، یا فیلم نامه یا حتی روایت ویدیو.
نویسنده حس نمی کند حتماً باید معیارهای ساختار سه پرده ای را رعایت کند.
وقتی نمای کلی چیزی را آماده می کنید، بهتر است درباره ساختار فکر نکنید. اما وقتی به مراحل بعدی رسیدید متوجه می شوید ناخودآگاه یک ساختار سه پرده ای ایجاد کرده اید.

چون ماهیت داستان های ساختاربندی شده، در تاریخچه تمدن غربی ریشه دوانده است.احتمالا با تأثیرگیری از آثار دیگران، یاد گرفته اید ساختار سه پرده ای بنویسید.

البته گروه های مختلفی در اینترنت وجود دارند که موضوع بحث آنها، فیلم های خارج از ساختار سه پرده ای است و اکثر نمونه ها هم چنین ساختاری ندارند. فیلم هایی مثل جایی برای پیرمردها نیست ، درخشش ابدی ، یک ذهن زیبا یا پالپ فیکشن، با این نظریه تناقض دارند.
در هر سه فیلمی که نام بردیم از ساختار سه پرده ای استفاده شده.

اما طوری در نحوه روایت داستان مخفی شده که متوجه آن نمی شوید. در فیلم روز استقلال ساختار سه پرده ای آنقدر حرفه ای گنجانده شده که عملاً تاریخ وقایع جداگانه نمایش داده می شود.
می خواستم برای مثال متناقض از ترنسفورمرز: انتقام شکست خوردگان نام ببرم که کل ساختار سه پرده ای را می توان در آن دید،حتی حادثه آخر پرده دوم هم رعایت شده اما اوج پرده ها آنقدر در داستان فرو رفته اند.که به نظرم خیلی شلخته تر و تصادفی تر از چیزی که واقعا هست می رسد.
نظر اصلی هالک درمورد ساختار سه پرده ای در فیلم نامه نویسی این است که تقسیم داستان به سه بخش اختیاری است،چون ممکن است یک داستان بخش های زیادی داشته باشد و به این ترتیب، پرده ها می توانند به عنوان نیروی محرکه فیلم عمل کنند.
او از نمایش های پنج پرده ای شکسپیر به عنوان شاهکار یاد می کند و فیلم آیرون من ساخت 2008 را مثال می زند که به نظرم عجیب است چون آیرون من ساختار سه پرده ای خیلی مشخصی دارد.
به نظر هالک، منطق متعارف این است که یک پرده، باید نقطه ای که شخصیت از آن بازگشتی نخواهد داشت را نشان بدهد.اما به نظرم این ارزیابی چندان صحیح یا مفید نیست. البته ساختار داستان افسانه نیست فقط یک نظریه است و می توانیم آن را به شیوه های مختلف تفسیر کنیم. بستگی دارد چه چهارچوبی مدنظر داشته باشیم.

می توانید مثلاً بگویید که فلان داستان، سه یا پنج یا حتی نه تا پرده دارد. اما بهتر است به یاد داشته باشید با اینکه بیشتر فیلم ها از ساختار سه پرده ای قابل درک و آشنا استفاده می کنند، اما همه فیلم ها اینطور نیستند.

فیلم روانی یکی از نمونه های معروف هالیوودی است که در آن از ساختار سه پرده ای کلاسیک استفاده نشده،هالک فیلم مالکوم ایکس را هم مثال می زند. اما معمولاً ساختار سه پرده ای پرطرفدارتر است چون با توجه به طول صحنه هایی که باید به اندازه کافی برای مخاطب قابل درک باشند.به خوبی در محدوده زمانی 90 دقیقه یا 2 ساعته فیلم می گنجد.
ساختار سه پرده ای در فیلم نامه نویسی به این معنی نیست که پرده ها باید طول زمان خاصی داشته باشند. در فیلم هایی مثل شیرشاه ، هانگر گیمز و مرد عنکبوتی، پرده اول خیلی طولانی است و معمولاً نقطه میانی فیلم وقتی اتفاق می افتد که 60 تا 70 درصد فیلم سپری شده.

چیزی که برای پرده ها اهمیت دارد مدت زمان نیست بلکه میزان تأثیرگذاری آنهاست. مسئله این نیست که کدام ساختار بهتر از همه است. مثلا ساختار پنج تایی بهتر است یا سه تایی. همین که بدانید کدام ساختار برای بیان داستان تأثیرگذارتر خواهد بود کافی است.

در ساختار سه پرده ای در فیلم نامه نویسی می شود برای پایان های خوب یا پایان های نه چندان خوب، از این فرمول استفاده کرد. بنابراین مشخص است که همه داستان ها از این ساختار پیروی نمی کنند. اما اکثر فیلم های هالیوود و حتی فیلم های مستقل، ساختار دارند.
مثال هایی که زدم همه ساختارهای سه پرده ای واضحی داشتند.

چون قرار بود در این ویدیو از ساختار سه پرده ای در فیلم نامه نویسی صحبت کنیم.
به این ترتیب، کلمه کلیدی ما در اینجا، تنش است. هر پرده و هر سکانس باید تنشی داشته باشد و کل روایت داستان هم تنش دارد. ابتدا و انتهای هر پرده، نشان می دهد چه تغییراتی در تنش ایجاد می شود.
معمولاً در فیلم نامه ها از 8 سکانس استفاده می شود
.دوتا در پرده اول…. چهارتا در پرده دوم و دوتا در پرده سوم

با ایجاد و اجرای تنش های کوچک، سکانس ایجاد می شود، که همه آنها به تنش اصلی داستان ارتباط دارند.علاوه بر تنش پرده های اصلی، تنش های جداگانه سکانس ها را هم داریم. یکی از نمونه های تنش سکانس اینطوری است:
«یعنی تونی میتواند زرهی بسازد که واقعا کار کند؟»
وقتی تونی لباس را امتحان می کند و موفق می شود، تنش هم خنثی می شود. تنش بعدی سکانس این است که «آیا زره تونی میتواند هرکاری او می خواهد را انجام بدهد؟» و در انتهای سکانس هم این تنش خنثی می شود.

اما تنش اصلی که شخصیت بد فیلم می خواهد تونی را شکست بدهد، هنوز پابرجاست. حتما یک چیزی بیشتر از این زندگی ساده هست. پیش زمینه، ماجراهای قهرمان داستان را می سازد و قوانین جهان داستان را تعیین می کند.
معمولاً در ابتدای پرده اول، پیش زمینه ها بیان می شوند و شاید در ادامه فیلم به هم ربط پیدا کنند. معمولا در سکانس اول داستان تعریف می شود و درباره علایق یا مشکلاتی که باعث می شوند قهرمان حس کند چیزی کم دارد، به ما اطلاعاتی می دهد. مثلا:

اوک می خواهد به آکادمی خلبانی برود.ادی یک نژادپرست دائم الخمر است که برای مرگ برادرش اشک هم نریخته. شیا لابیوف آدم مزخرفی است و ….با اینطور تعریف ها، داستان به جریان می افتد.احتمالا این قسمت ربطی به قهرمان ندارد و بیشتر روی جهان داستان تمرکز می کند.
به این ترتیب، با ساختار سه پرده ای در فیلم نامه نویسی عنصری در داستان به وجود می آید که قهرمان نسبت به آن واکنش نشان می دهد و همین واکنش، اتفاقات اصلی را ایجاد میکند.
در ویدیوی هرکول، نقطه شروع ماجرا و اتفاقات داستان برعکس توضیح داده شده بودند. ن
قطه شروع، از کنترل قهرمان داستان خارج است و ممکن است او حتی متوجهش هم نشود و اتفاقات شروع کننده، زمانی رخ می دهند که قهرمان داستان درگیر مشکلات می شود.یعنی قهرمان داستان باید…. کاری انجام بدهد.
حتی ممکن است باعث شود قهرمان، در انتهای پرده اول تصمیم مهمی بگیرد.
وقتی اتفاق محرک داستان رخ بدهد، اولین سکانس از اولین پرده به پایان می رسد. بسته به واکنش قهرمان نسبت به اتفاق شروع کننده داستان، تنش سکانس اول به گونه ای برطرف می شود. مثلا شاید قهرمان در بیابان یک کیسه پر پول پیدا کند،یا داوطلب باج و خراج شود،یا می فهمد سیگنال ماهواره در حقیقت یک شمارش معکوس است.یا متوجه می شود راجر ربیت کسی را کشته و…
در فیلم هایی که قهرمان منفعل تر باشد، مثل مد مکس: جنون سرعت، اتفاق شروع کننده زمانی رخ می دهد که فیوریوسا تصمیم می گیرد آفرود را امتحان کندو بله، ما می دانیم داستان درباره فیوریوساست، اما ماجرا از زاویه دید مکس بیان می شودو سیر تکامل او، ساختار داستان را تعیین می کند.
بنابراین قهرمان داستان مکس است
،اتفاق شروع کننده داستان می تواند مسئله اصلی را هم ایجاد کندو انگیزه های شخصیت، این مسئله را به تصویر می کشند.
همین مسئله اصلی می تواند به صورت تلاش برای برنده شدن یا ازدواج با شاهزاده باشد یا …
این مسئله واضح است و به راحتی حل می شود.به همین دلیل ژانر رمانس یکی از رایج ترین روش های روایت داستان است. در ساده ترین حالت، خواهش درونی باعث می شود تنش اصلی به وجود بیاید و در نهایت، در انتهای دومین پرده این تنش هم برطرف می شود. مثلا : مکس می خواهد زنده بماند و تنها باشد.تونی می خواهد کنترل سلاح هایی که فروخته را به دست بگیرد.ادی والیانت می خواهد بفهمد چه کسی او را فریب داده و…
هدف قهرمان که باعث تکامل شخصیتش می شود.تنش سومین پرده را نیز برطرف خواهد کرد،البته این قوانین برای همه فیلم ها صادق نیستندو به احتمال زیاد آنها را در فیلم های متعارف با روایت های ساده مثل فیلم های دیزنی می بینید هدف قهرمان، داستان را به پیش می برد.
حتی در مجموعه هایی که در آنها همه شخصیت ها ماجراهای خودشان را دارند.معممولا شدت اثرگذاری داستان، به مسائل اصلی یکی از شخصیت ها بستگی خواهد داشت. مثلا در فیلم مردان ایکس 2، ولورین می خواهد از گذشته خودش باخبر شود.اما در نهایت به کسی که کلید حل مشکلات در دست اوست، پشت می کند.
خب بعد از اینکه اتفاق شروع کننده داستان رخ داد، دومین سکانس اولین پرده، مسئله اصلی داستان را شکل می دهدو وقتی اوج می گیرد که یا مسئله غیرقابل حل می شود و یا قهرمان تصمیم میگیرد خودش به دنبال هدفش برود.
ممکن است این هدف کوچک و میان فردی باشد؛ مثلا قهرمان تصمیم میگیرد به فرانسه برود و همسر خیانتکارش را برگرداند،یا تمام خاطرات دوست دختر سابقش را پاک کند، یا اتفاق حماسی تری بیفتد، مثلا داوطلب شود که حلقه را به موردور ببرد،یا تصمیم بگیرد از اوبی وان روش های جدای بودن را یاد بگیرد.یا بخواهد به فیوریوسا و خانم ها کمک کند از دست ایمورتن جو فرار کنند. به علاوه می تواند به این معنی باشد که قهرمان از لحاظ شأن انسانی، در یک بازی موش و گربه مرگبار گیر افتاده است.

پرده اول فیلمنامه در ساختار سه پرده ای در فیلم نامه نویسی :

در انتهای پرده اول، تنش اصلی داستان شکل می گیرد. مثلا : میخوایم به سرزمین مادرهای بی شمار بریم. آیا لوک و اوبی وان می توانند پرنسس لیا را پیدا کنند؟ لولین می تواند بر چیگور غلبه کند؟ آیا جانگو می تواند همسرش را از دست کندی نجات بدهد؟ و …
در سومین سکانس پرده اول، نقطه شروع اولین سکانس از پرده دوم مشخص می شود. معمولاً در این حالت، هدف پایه و اساسی مشخص پیدا می کند و قهرمان داستان انگیزه می گیرد که به اهدافی برسد یا چیزی یاد بگیرد.
هرکول دوره آموزشش را تمام می کند
.سیمبا تصمیم میگیرد زندگی را آسان بگیرد.تونی یک زره آیرون من دیگر می سازد و …

در سکانس چهارم مسیری به سوی نقطه میانی داستان ایجاد می شود و معمولاً در آن، قهرمان داستان را می بینیم که اولین قدم های جدی و اصلی برای رسیدن به هدفش را برمیدارد:
میخوام نابودت کنم و خوشحالم. مگامایند به جانشینش آموزش می دهد که برای اولین نبرد آماده شود. هرکول می خواهد مبارزه کند و خودش را ثابت کند.سیمبا از گذشته اش یاد می کند و...
در نقطه میانی از ساختار سه پرده ای در فیلم نامه نویسی ، سکانس چهارم به اوج خود می رسد
.معمولاً در همین نقطه، هدف قهرمان تغییر می کند.نقطه میانی مشکلات و تغییراتی به همراه می آورد. قهرمان داستان، شیری که دوست دوران کودکیش بوده را پیدا می کند که باعث می شود زندگی عاطل و باطلش را رها کند و درباره تصمیم هایش تجدیدنظر کند.
شاید دوست قهرمان کوچولوی داستان مرده باشد و قهرمان می فهمد که نه تنها برای خودش مبارزه می کند.بلکه همدردی مردم را نیز نسبت به دوستش جلب می کند.
ممکن است کسی قهرمان را ترک کند و بعد او از شدت سرخوردگی و ناراحتی به خباثت های گذشته اش برگردد.
جوئل می فهمد که نمی خواهد خاطره کلمنتین از ذهنش پاک شود، و سعی می کند فرایند را متوقف کند.
تنش اصلی دومین پرده هنوز حل نشده.اما تغییر کرده.
نقطه میانی، تمرکز را از تنش اصلی منحرف می کند و مسئله اصلی را به سمت پایان داستان سوق می دهد؛ اما مسئله هنوز حل نشده است.این تغییر، پنجمین سکانس را شکل می دهد که بعد از نقطه میانی اتفاق خواهد افتاد.اینجا باید سعی کنیم اجازه ندهیم پرده دوم جذابیتش را از دست بدهد.
وقتی کسی می گوید در پرده دوم مشکلی هست.احتمالا منظورش دقیقا همین است. ممکن است تغییر تمرکز از نقطه میانی چندان جذاب نباشد. یا در بخش میانی، یک فیلر وجود داشته باشد که باعث طولانی تر شدن فیلم شود یا صحنه های اکشن در آن وجود داشته باشد که چیز مهمی دربر ندارند.
سکانس پنجم معمولاً به ماجراهای فرعی یا شخصیت ثانویه یا داستان های فرعی می پردازد.تا داستان خیلی یکنواخت نشود و مقداری از تنش داستان کاسته شود.مثلا : مگ می فهمد که عاشق هرکول شده است، وار بوی که دشمن قهرمان است، به جناح مثبت می پیوندد، گیرنده که همزمان با مارک روفالو قرار می گذارد، علاقه غیرعادی نسبت به رئیسش نشان می دهد و …

پرده دوم ساختار سه پرده ای در فیلم نامه نویسی :

داستان های فرعی مهم هستند چون کمک می کنند داستان یکپارچه باقی بماند،مثلاً شخصیت ها با مشکلات مختلف روبرو می شوند و بقیه شخصیت ها کمک می کنند مشکلات حل شوند و تم های جهان داستان، گسترده تر می شوند

ششمین سکانس، آخرین سکانس از پرده دوم است. در پایان پرده دوم یا نقطه اوج اصلی را می بینیم و یا فرایند حل تنش اصلی شروع می شود. در پایان پرده دوم قهرمان داستان هنوز با بزرگترین چالشش روبرو نشده است…به همین دلیل در انتهای پرده دوم، قهرمان را درناامیدترین حالت ممکن می بینیم و معمولا در این مرحله، تصمیم های مهمی گرفته می شود که به تکامل شخصیت کمک می کنند و تنش جدیدی در پرده سوم شروع می شود.
مثلا: ما می خواستیم سرزمین سبز رو پیدا کنیم اما فهمیدیم دیگه وجود نداره
.خاطرات کلمنتین از ذهن جوئل پاک می شوند. جعفر منو فرستاد هیمالیا و همه چیز ناامیدکننده به نظر می رسد و
مثلا اگر موقعیت مشکوک باشد، بالاخره خواهید فهمید مشکلات زیر سر چه کسی است
.همون تفنگیه که آر کی مارون رو کشت. دوم بهش شلیک کرد

پرده سوم ساختار سه پرده ای در فیلم نامه نویسی :
در پرده سوم، عدالت اجرا می شود و شخصیت مشکل ساز سزای عملش را می بیند.به علاوه، اگر خیانت بزرگی رخ داده باشد یا یک شخصیت، افراد دیگر را فریب داده باشد در نهایت همه چیز مشخص خواهد شد.یعنی این جوجه تمام مدت داشت برای من کار می کرد. در فیلم جایی برای پیرمردها نیست، لولین در انتهای پرده دوم می میرد و پرده سوم، تم قوی تری دارد و بیشتر از اینکه اکشن باشد، بر اساس تنش داستان به پیش می رود.
دو پرده اول که به پایان برسند، نتیجه فیلم واضح تر و تأثیرگذارتر خواهد بود. البته همان طور که درباره ایجاد و برطرف شدن تنش های مختلف گفتیم، سه پرده هنوز پابرجا هستند.

در سکانس هفت، آغاز پرده سوم را می بینیم.قهرمان تصمیم های مهمی می گیرد که تنش های پرده سوم را ایجاد میکنند.تنش پرده سوم تفاوت دارد اما به تنش اصلی داستان مرتبط است.
توجه داشته باشید که نباید پرده سوم همینطوری از آسمان نازل بشود. نمی شود یک شاخه از تنش اصلی بیرون کشید و آن را به پرده سوم تبدیل کرد.بلکه باید بر اساس تنش اصلی، پرده سوم را ساخت تا مخاطب لذت ببرد

اتفاقات پرده سوم خیلی مهم هستند. چون باعث می شوند تنش جذاب تر شود؛ 45 دقیقه نبرد چندان جذابیتی نخواهد داشت.البته این روزها مردم از تماشای 45 دقیقه نبرد خالص لذت می برند.
اتفاقات سومین پرده، تمرکز را به سمت تنش سومین پرده سوق می دهند و باعث می شوند تمرکز داستان از چیز خیلی عظیمی مثل نجات دنیا تغییر کند و به سمت چیز دیگری که با شخصیت ارتباط دارد، مثلا نجات یک عزیز، سوق پیدا کند

بنابراین تمرکز داستان از براندازی دژ، به نجات جان او تغییر می یابد. یا تمرکز داستان از نجات سیاره انسان ها به سمت نجات وال ای تغییر کرد.لازم نیست حتما اتفاقات پرده سوم، اتفاقات شدیدی باشند

مثلا در گوژپشت نتردام، مرگ دروغین اسمرالدا باعث می شود مسئله ها از زاویه دید نزدیک تری به تصویر کشیده شوند،اما تغییر خاصی ایجاد نمی شود چون او همیشه مورد توجه کواسیمودو است.اما باعث می شود تمرکز تنش اصلی سومین پرده، تغییر کند یا اندکی دقیق تر شود.

در نقطه اوج، می توانیم راه حل تنش نهایی را ببینیم. مثلا ایو سعی می کند وال ای را نجات بدهد و موفق می شود.طلسم شکسته می شود، دیو به انسان تبدیل می شود و بل با خودش میگوید خب، درست شد.مکس در فیلم madmax برای نجات فیوریوسا به او خون می دهد و در نهایت اسمش را به او می گوید: مکس.من مکس هستم

در فیلم های رمانس در نهایت زوج داستان به هم می رسند و عشق بر همه چیز پیروز می شود.البته در این داستان ها لازم نیست حتما یکی بمیرد.
معمولا در نقطه اوج داستان، نوعی تکامل شخصیت را هم می بینیم،مثل وقتی که لوک یاد گرفت به احساسش اعتماد کند تا بتواند دث استار را از بین ببرد.یا مگامایند در نهایت از اشتباهاتش درس گرفت؛ کاری که به عنوان یک شخصیت خبیث هرگز انجام نمی داد. اینطوری جنبه خوب درونش آشکار شد.
شکست خوردن فوایدی هم داره. مثلا از اشتباهاتت درس می گیری
.

در پرده اول از ساختار سه پرده ای در فیلم نامه نویسی ، به تکامل شخصیتی که در پرده سوم می بینیم اشاره هایی می شود: ادی با مرگ برادرش کنار آمده و دیگر تمام تون ها را مقصر نمی داند.علاءالدین می فهمد تظاهر به چیزی که نیست، باعث نمی شود بتواند عشق زندگیش را پیدا کند.جوئل قبول می کند خاطراتش حتی اگر دردناک هم باشند، باعث میشوند به چیزی تبدیل شود که امروز هست. شیا لابیوف… خب…. هنوز هم آدم مزخرفی است اما توانست یک مکعب را به مگاترون برساند.
اما همیشه راه حل مشکل همینقدر متعارف و گل و بلبل نیست.
مثلا در فیلم خزنده شب، شخصیت اصلا تکامل پیدا نمی کند و به همین دلیل روایت داستان، تنش زا می شود. البته وقتی برای اولین بار فیلمی را می بینید به احتمال زیاد متوجه عناصر ساختاری نخواهید شد.مگر اینکه حوصله تان سر برود و روی ساختار تمرکز کنید
اما ساختار برای یاد گرفتن است و می توانیم یاد بگیریم تنش ها و مسائل چطور به وجود می آیند و طی یک داستان حدوداً دوساعته، حل می شوند. ما برای یادگیری خلاقیت نمی نشینیم ساختار سه پرده ای را یاد بگیریم.بلکه باید به نحوه نوشتن دقت زیادی داشته باشیم و بدانیم چه چیزی داستان را به پیش می برد.
به نظر هالک، یاد گرفتن ساختار پرده ها برای این نیست که بدانید چطور باید داستان بنویسید؛ و ثابت نمی کند که اصول خوب و لازم برای نوشتن یک روایت قابل فهم را از بر هستید.
با قسمت اولش موافقم اما به نظرم اینکه دانستن ساختار، اساس درک نحوه روایت را فراهم نمی کند چندان صحیح نیست. به نظرم مطالعه ساختار داستان کمکی به فرایند خلاقیت نمی کند.اما کمک می کند علت و انگیزه کارهایی که انجام داده ایم را بهتر بفهمیم. اما ساختار و تنش، از شخصیت جدا نیست.بلکه به شخصیت ها خیلی هم ارتباط دارد.
برای اینکه تنش وارد داستان کنید باید به شخصیت ها انگیزه ببخشید و برای اینکه شخصیت ها انگیزه داشته باشند باید جزئیات مناسبی برای داستان بنویسید.
به عنوان یک نویسنده اگر فقط به فکر رعایت ساختار باشید، به احتمال زیاد داستان جالبی از آب در نخواهد آمد.
به نظرم این یکی از بزرگترین مشکلات داستان هرکول بود. اما اینطوری می توانیم بفهمیم تنش کجاست و چگونه است، و چطور می توانیم مسائل داستان را بهتر بیان کنیم. به نظرم لازم نیست حتما از ساختارهای سه پرده ای داستان حمایت کنیم یا بیخیال آنها شویم. اما رایج ترین نوع روایت که در سطح تجاری به کار می رود.برای یادگیری نحوه استفاده از ساختار مفید خواهد بود

در ساختار سه پرده ای در فیلم نامه نویسی لازم نیست همه روایت های داستانی بر اساس ساختار سه پرده ای نوشته شوند. اما قبل از شروع نوشتن داستان باید اصول ساختارها را بدانید و بر اساس آنها کار کنید.به هر حال، دلیلی دارد که این ساختار به عنوان یک اصل رایج و پرکاربرد شناخته شده است.

اگر نمونه فیلمی به ذهنتان رسید یا نظری داشتید که به اجباری نبودن استفاده از ساختار سه پرده ای در فیلم نامه نویسی مربوط باشد.می توانید نظر خود را در بخش کامنت ها بنویسید:

نظرتان را در مورد این مطلب بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *