بعد از تماشای فیلم خرچنگ یاد گفتگویی از یک نمایشنامه افتادم، گفتگو یادم بود اما نام نمایشنامه نه. پس با کمی جستجو به “خرده جنایت های زن و شوهری” رسیدم!
ایدهی کلی فیلم خرچنگ، تصویری استعاری از انسان در جهانی ضد آرمانی است.
انسان اگر نتواند برای خود همسر مناسب پیدا کند به هتلی مخوف رانده میشود.
هتل طبق قوانینی سخت گیرانه آخرین فرصت را به مجردان میدهد که یا ازدواج کنند یا به هر حیوانی که دوست دارند تبدیل شوند [گویا این افراد لایق انسان بودن نیستند]
البته مجردان فراری جایی برای خود در جنگل پیدا کرده اند و افراد ساکن در هتل با شکار و تحویل آنها برای خود زمان بیشتر میخرند.
داستان را لو نمیدهم اینها مفروضات جهان فیلم است اما قهرمان! تصمیم دیگری دارد.
“سرنوشت عشق زواله” این جملهای است که در نمایشنامهی خرده جنایتها… شخصیت زن به مرد میگوید. او این جمله را اتفاقا به نقل از یکی از رمان های مرد میگوید و گویا اعتراف دردناکی است که هر دو یکبار انجام داده اند.
حال اگر آیندهی ازدواجی که در فیلم خرچنگ نمیبینیم چنین زوالی باشد آیا بازهم میتواند وجه تمایز انسان با حیوان باشد؟!
شاید بلی و شاید خیر.
وقتی هم سرگزینی شبیه به یک اجبار و قرار اجتماعی شود [که شده] آن وقت اعتراض و عصیان را همراه خود میآورد.
گویا انسان بر علیه منافع خود عصیان میکند.
ولی پس از رهایی از این جبر در The Lobster میبینیم که ماهیت عشق با قهرمان چی میکند. همانگونه که در نمایشنامهی اشمیت عشق حقیقی از زیر لایه های دروغ و اجبار میدرخشد.
این متن صرفا برداشت مشترکی بود از فیلم خرچنگ و نمایش “خرده جنایتهای زن و شوهری” که به ذهنم رسید و با شما به اشتراک گذاشتم.
منتظر نظراتتان هستم.

✓دوستدار کلمات
مدیر محتوا
برداشت جالبی بود👌
ممنون که مطالعه کردید🙏